•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
اولین حرف پسرها تو مهمونی وقتی که همدیگرو می بینن اینه که شام چیه !
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
یک ضرب المثل قدیمی می گوید: میمون پیر دستش را داخل نارگیل نمی کند.
در هندوستان، شکارچیان برای شکار میمون سوراخ کوچکی در نارگیل ایجاد می کنند. یک موز در آن می گذارند و زیر خاک پنهان اش می کنند. میمون دست اش را به داخل نارگیل می برد و به موز چنگ می اندازد، اما دیگر نمی تواند دست اش را بیرون بکشد، چون مشت اش از دهانه سوراخ خارج نمی شود. فقط به خاطر این که حاضر نیست میوه را رها کند. در این جا، میمون درگیر یک جنگ ناممکن معطل می ماند و سرانجام شکار می شود.
همین ماجرا، دقیقاً در زندگی ما هم رخ می دهد. ضرورت دستیابی به چیزهای مختلف در زندگی، ما را زندانی آن چیزها می کند. در حقیقت متوجه نیستیم که از دست دادن بخشی از چیزی، بهتر است تا از دست دادن کل آن چیز.
در تله گرفتار می شویم، اما از چیزی که به دست آورده ایم، دست نمی کشیم، خودمان را عاقل می دانیم؛ اما (از ته دل می گویم) می دانیم که این رفتار یک جور حماقت است.
منبع:babaghesse.blogfa.com
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
این عبارت مثلی در مواردی به کار می رود که کسی قصد تامین منابع از دو جانب را داشته باشد به این معنی که مقصودش از یک سو حاصل است و به علت حرص و طمع یا جهات دیگر بخواهد از طریق دیگر، خواه معقول و خواه نامعقول، به اقناع و ارضای مطامع خویش اقدام کند ولی نه تنها در این مورد مقصودش حاصل نیاید بلکه منافع اولیه را نیز از دست بدهد.
ابن زیاد فرمان حکومت ری را به نام عمربن سعدبن ابی و قاص صادر کرد و او را با چهار هزار سپاهی ماموریت داد که پس از سرکوبی دیلمیان به حکومت آن سامان (ری) برود. عمر سعد یا به قول روضه خوانان ابن سعد مشغول تدارک سفر شد و حمام اعین را لشکرگاه ساخت تا به طرف ایران عزیمت کند و مانند پدرش که پس از فتح قادسیه برسریر فرمانروایی مدائن تکیه زده بود او نیز شیر مردان جبال دیلم را منکوب کرده برتخت حکمرانی شهر ری که در آن موقع از بلاد معظم ایران به شمار می رفت جلوس نماید و از گندم سفید و معنبر ری که در آن عصر و زمان بهترین گندمهای خاورمیانه بوده است نان برشته و خوش خوراکی تناول کند!
از آنجا که به قول معروف گردش دهر نه بر قاعده دلخواهست واقعه کربلا پیش آمد و ابن زیاد به او تکلیف کرد که قبلاً به جنگ حسین بن علی (ع) برود و پس از آنکه کارش را یکسره کرد آن گاه به جانب ایران برای تصدی حکومت ری عزیمت کند .
چون ابن اثیر مورخ قرن ششم هجری در این مورد حق مطلب را به خوبی ادا کرده است به منظور خودداری از اطناب سخن به نقل ترجمه گفتارش می پردازیم:
چون کار حسین (ع) بدان گونه رسید ابن زیاد، عمربن سعد را خواند و گفت: « برو برای جنگ حسین (ع) که اگر ما از او آسوده شویم تو به محل ایالت خود خواهی رفت». عمربن سعد عذر خواست. ابن زیاد گفت: « قبول می کنم به شرط اینکه فرمان ری را به ما پس بدهی.»
چون آن سخن را شنید گفت: « یک روز به من مهلت بده که من مطالعه و مشورت کنم.» چون عمرسعد وارد سرزمین کربلا شد روزی حضرت حسین بن علی(ع) برایش پیغام داد که با تو سخنی دارم و بهتر آن است که امشب با من ملاقات کنی. عمر سعد اجرای امر کرد و با پسر و غلامش دور از انظار سپاهیان به ملاقات سیدالشهدا رفت.
حضرت فرمود: « تو می دانی که من پسر کیستم. از این اندیشه ناصواب درگذر و سلوک طریقی اختیار کن که متضمن صلاح دنیا و آخرت تو باشد. از اهل ضلال ببر و به من پیوند و بر خارف دنیای غدار مغرور مشو.» عمر سعد جواب داد:« می ترسم ابن زیاد خانه ام در کوفه خراب کند.»
حضرت فرمود:« سرایی بهتر از آن به تو می دهم.» ابن سعد گفت:« در ولایت کوفه ضیاع و عقار دارم، از آن می اندیشم که پسر مرجانه همه را تصرف و مصادره کند.»
امام حسین(ع) مجدداً فرمودند که اگر آن ضیاع و عقار هم تلف شوند ترا در حجاز مزارع سرسبزی می بخشم که هزار بار از مزارع کوفه بهتر و مفیدتر باشد. چون عمرسعد متوجه شد که در مقابل سخنان راستین فرزند برومند علی بن ابی طالب (ع) جوابی ندارد بدهد سردرپیش افکند و پس از لختی تامل گفت:« حکومت ری را چه کنم که دل در گروی آن دارم؟»
چه به گفته حمدالله مستوفی ملک ری به عظیمی بوده که آرزوی حکومتش در دل عمر سعد علیه العنه باعث قتل امیرالمومنین حسین بن علی (ع) شد. حضرت حسین بن علی (ع) پس از شنیدن این سخن از حب جاه و حرص و آز پسر سعد و قاص در شگفت شد و فرمود:« لااکلت من برالری» یعنی: امیدوارم از گندم ری نخوری. عمرسعد با کمال وقاحت و بی شرمی جواب داد. « اگر گندم نباشد جو توان خورد».
پس از واقعه کربلا و شهادت سیدالشهدا(ع) و یارانش بر اثر حوادث متواتری که رخ داده است عمرسعد نه تنها به مقصود نرسید و از گندم ری نخورد بلکه سربرسر این سواد گذاشت و به فرمان برادر زنش مختاربن ابوعبیده ثقفی که بر کوفه تسلط یافته عبیدالله زیاد و اکثر قاتلان شهدای کربلا را از میان برداشت و عمرسعد و فرزندش حفض نیز به هلاکت رسیدند.
منبع:iketab.com
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
موردم داشتیم پسره با نامزدش یه آرایشگاه میرفتن!
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
این آقایونی که دماغشونو عمل میکنن هم میترسن شوهر گیرشون نیاد !؟
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
کاری که صرفا به امر و دستور مقام بالاتر انجام شود و میل و اراده ی مجری امر، در آن دخالتی نداشته باشد مجازا «حکیم فرموده» گویند.
اما ریشه تاریخی آن :
به طوری که می دانیم اطبا و پزشکان را در ازمنه و اعصار قدیمه حکیم می گفتند و معاریف اطبای قدیم نیز به نام حکیم باشی موسوم بوده اند.
علم پزشکی در قرون گذشته به وسعت و گسترش امروز نبوده و اطلاعات و معلومات پزشکان قدیم نیز از مندرجات کتب طبی ابن سینا و محمد زکریای رازی و کتاب های تحفه ی حکیم مومن و ذخیره ی خوارزمشاهی و چند کتاب دیگر تجاوز نمی کرد.
داروهایی را هم که می شناختند از کتب مزبور به ویژه کتاب «مخزن الادویه» بوده و غالبا جوشنده ی گیاهان طبی را تجویز می کرده اند. به علاوه در ایران قدیم پرداخت ویزیت یا حق القدم به طبیب معالج معمول نبود. طبیب می آمد، اگر مریضش می مرد خود خجالت می کشید چیزی مطالبه کند. اگر معالجه می شد برحسب زیادی و کمی زحمتی که در رفت و آمد بالای سر مریض متحمل شده بود حق العلاجی برای او می فرستادند.
البته توانایی مریض هم در کمیت این حق العلاج مداخله داشت. در عصر حاضر پزشک برسر بیمار می آید. بدوا دستور تجزیه وعنداللزوم عکسبرداری و ام آر آی و ... می دهد. آنگاه نسخه می نویسد و می رود، ولی در قرون گذشته که دستگاه های رادیوگرافی و رادیوسکوپی و کاردیوگرافی و تجزیه و آزمایش خون و قند و چربی و اوره و آلبومین و سایر مواد ترکیبی بدن وجود نداشت حکیم یا حکیم باشی در واقع همه کاره بود.
نکته ی جالب توجه این بود که حکیم باشی های قدیم علاوه بر تعیین دارو و کیفیت تهیه و ترکیب آن که غالبا از عطار سرگذر می خریدند ناگزیر بودند غذای مریض در ساعات شبانه روز را هم مشخص کنند و در ذیل یا پشت نسخه بنویسند. امر و فرمایش حکیم باشی در حکم وحی مُنزل بود. اصحاب و پرستاران بیمار موظف بودند حکیم فرموده را مو به مو اجرا کنند و در نوبت بعدی که حکیم باشی بالای سر بیمار می رفت نتیجه ی اقدام و اجرای امر و فرمایش را گزارش کنند.
منبع:delgarm.com
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
مورد داشتیم پسره تا روز عروسیش دست به ابروهاش نزده!
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
مورد داشتیم پسره با آرایش رفته بیرون ، خواهرش غیرتی شده زدتش!
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
کلاه قرچی Qorci نوعی کلاه بود که از پست و پشم درست میکردند و نشانه تشخص بود و در زمان قدیم در اصفهان معاریف و اعیان به سر میگذاشتند. چون گویند فلان کس کلاه قرچی دیده یعنی چشم و گوش او باز شده است.
در آبادی زفره فقط یک نفر که کدخدای محل بود و اهالی از او حساب میبردند از این کلاه سرش میگذاشت. روزی این کدخدا سوار الاغی بوده و از اصفهان به ده برمیگشته بین راه میبیند یک نفر از اهالی عامی و ساده آبادی که تا آن وقت به شهر نرفته بود یک بار هیزم روی خرش گذاشته، دارد میرود اصفهان که آن را بفروشد. کدخدا میپرسد: «به کجا میروی؟» مرد میگوید: «به شهر میروم که این بار هیزم را بفروشم» کدخدا میگوید: «در آبادی خودمان این بار چقدر از تو میخرند و در اصفهان به چند میفروشی؟» مرد روستایی جواب میدهد: «در آبادی این بار را دو ریال میخرند ولی در اصفهان شش ریال میفروشم».
کدخدا فوری از جیبش هفت ریال در میآورد و به او میدهد و میگوید: «برگرد به آبادی و بارت را بیاور خانه ما خالی کن». مرد دهاتی از اینکه یک ریال هم از شهر گرانتر فروخته خوشحال میشود و بارش را به آبادی میآورد و به خانه کدخدا میبرد.
یکی از دوستان کدخدا که شاهد ماجرا بوده از او میپرسد: «بار هیزم در آبادی دو ریال است تو آن را به هفت ریال خریدی یعنی یک ریال هم گرانتر از شهر، چه رمزی در این کار بود؟» کدخدا جواب میدهد: «این مرد دهاتی تا به حال به شهر نرفته بود و مردم اصفهان را که «کلاه قرچی» سرشان میگذارند ندیده بود اگر به شهر میرفت و میدید که هزار نفر کلاه قرچی به سر دارند میفهمید که این فقط من نیستم که کلاه قرچی دارم بلکه هزار نفر دیگر هم مثل من هستند آن وقت چشم و گوشش باز میشد و دیگر از من حساب نمیبرد».
منبع:iketab.com
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
•. •. •. •. •. •. • اس ام اس ضد پسر •. •. •. •. •. •. •
پادشاهی بود که همه چیز داشت، اما بچه نداشت. سال های سال بود که ازدواج کرده بود، اما خدا به او و همسرش فرزندی نداده بود. پادشاه و زنش از این که بچه نداشتند، خیلی غمگین و ناراحت بودند.
این پادشاه، عادل و با انصاف بود. مردم کشورش، دوستش داشتند.
به همین دلیل همه دست به دعا برداشتند و از خدا خواستند که به او یک بچه بدهد. خدای مهربان دعای مردم را مستجاب کرد و یک روز خبر در همه جا پیچید و دهان به دهان گشت که خدا به پادشاه یک پسر داده است.
همه از شنیدن این خبر خوشحال شدند و خدا را شکر کردند. بیشتر از همه ی مردم، پادشاه و زنش خوشحال بودند.
در سال هایی که پادشاه بچه نداشت، سرش را به یک راسوی خوشگل گرم می کرد. راسویی که پادشاه داشت، یک حیوان تربیت شده بود هزار جور پشتک و وارو می زد و کمی از غم بی فرزندی پادشاه و زنش کم می کرد.
همه فکر می کردند که بعد از به دنیا آمدن پسر پادشاه، او دست از سر راسو بر می دارد و راسو را می فرستد توی جنگل تا بقیه ی عمرش را میان حیوانات جنگلی بگذراند اما این طور نشد.
پادشاه باز هم راسو را که یادگار دوران تنهایی اش بود دوست داشت و گاه گاهی خودش را با دیدن بازی های راسو سرگرم می کرد.
فرزند پادشاه، دایه و خدمتکار داشت. همه مواظب بودن که او به خوبی رشد کند و بزرگ شود. اما از آنجا که حساب و کتاب آدم ها همیشه درست از آب در نمی آید، یک روز ظهر که دایه های فرزند پادشاه از خستگی خوابشان برده بود، مار بزرگ و خطرناکی از میان باغ قصر پادشاه خزید و خزید تا به پنجره ی اتاق پسر پادشاه رسید. مار، آرام آرام وارد اتاق شد و یک راست رفت به طرف گهواره ی پسر یکی یک دانه ی پادشاه. راسو که همان دور و برها در حال بازی بود، خزیدن مار را دید و پیش از آن که مار به بچه آسیبی بزند، به روی مار پرید. جنگ همیشگی مار و راسو شروع شد. راسو کمر مار را گرفت و آن قدر به این طرف و آن طرف کوبید تا توانست مار را از پا در آورد.
از صدای جنگ و جدال مار با راسو، خدمتکار مخصوص پسر پادشاه از خواب پرید. چه دید؟ مار مرده را که روی گهواره ی کودک افتاده بود، ندید، اما تا چشمش به راسو افتاد که با دهان خونین از توی گهواره ی بچه بیرون می آید، جیغی کشید و فریاد زد و گفت: «ای وای! راسوی حسود بچه ی پادشاه را خورد!»
با داد و فریاد زن خدمتکار، همه به اتاق بچه دویدند و آن ها هم راسو را در حالی که دهانش خون آلود بود، دیدند. پادشاه هم با خشم و غضب از راه رسید، داد و فریادها و گریه و زاری ها را که دید و شنید، شمشیر کشید و راسوی بیچاره را به دو نیم کرد. بعد هم در حالی که مثل همسرش به سرش می زد و گریه می کرد، به سر گهواره ی فرزندش رفت. همه ی اطرافیان پادشاه هم گریه کنان به طرف گهواره رفتند. چه دیدند؟ چیزی که باور نمی کردند. بچه زنده بود و می خندید. ماری تکه پاره شده هم روی او افتاد بود.
همه انگشت به دهان و حیرت زده ماندند و فهمیدند که راسو نه تنها حسودی نکرده، بلکه جانش را به خطر انداخته است تا بچه ی بی گناه را از نیش مار نجات بدهد.
پادشاه از این که بدون جست و جو و پرسش، جان دوست دوران تنهایی اش را گرفته بود، غمگین و پشیمان شد. ولی چه فایده که پشیمانی سودی نداشت و راسوی باوفا را زنده نمی کرد.
از آن روز به بعد، پادشاه برای از دست دادن راسو افسوس می خورد و به اطرافیانش می گفت:
«یک صبر کن و هزار افسوس مخور.»
این حرف او ضرب المثل شد و دهان به دهان و سینه به سینه گشت و گشت تا به قصه ی امشب ما رسید.
منبع:matal-masal.blogfa.com