خلاصه داستان سریال هندی جودا و اکبر و عکس های سریال جودا و اکبر
سریال جودا و اکبر ( Jodha Akbar ) یک سریال هندی می باشد . این سریال که در ژانر تاریخی و درام ساخته شده است داستان اکبر شاه را روایت می کند . ساخت این سریال در سال ۲۰۱۳ رقم خورده که نقش اول زن آن را پاریدهی شارما ( جودا ) و نقش اول مرد آن را راجات توکاس ( اکبر ) بازی می کنند .
داستان سریال جودا و اکبر
داستان سریال جودا و اکبر در قرن شانزدهم در زمان حضور امپراطور مغول ، اکبر روایت شده است . داستان جنگ ها و درگیری و در همین میان عاشق شدن اکبر را بازگو می کند . جودا شاهزاده خانواده راج پوت است و در نهایت تن به ازدواج با اکبر را میدهد به شرطی که اجباری برای تغییر دین او در کار نباشد و بتواند بدون توجه به مذهب درباریان، اعمال دینی خود را به پا دارد و این آغاز داستان سریال است.
.........................
ادامه مطلب ...روی این لینک کلیک کنید: ثبت نام در کافه برنامه
تماشای ویدیو
he taught me how to love,
but not how to stop.
بهم آموخت چگونه عشق بوزرم اما نگفت چگونه تمامش کنم.
~ unknown ~
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
is it better for a woman to marry a man who loves her
than a man she loves.
زنان بهتر است با مردی که دوستشان دارد ازدواج کنند تا مردی که خودشان دوست دارند.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
it takes a minute to have a crush on someone,
an hour to like someone, and an day to love someone…
but it takes a lifetime to forget someone.
لحظه ای طول می کشد تا مجذوب کسی شوی
ساعتی طول می کشد تا به او علاقه مند شوی
و یک روز طول می کشد تا عاشقش شوی
اما یک عمر طول می کشد تا فراموشش کنی
~ unknown ~
love me for a reason,
let the reason be love
فقط به یک دلیل دوستم داشته باش: عشق
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
never say goodbye when you still want to try.
never give up when you still feel you can take it.
never say you don’t love a person when you can’t let go.
هیچوقت تمام نکن وقتی هنوز می خواهی بجنگی
هیچوقت مایوس نشو وقتی هنوز می خواهی بدستش بیاوری
هیچوقت به کسی نگو دوستت ندارم وقتی نمی توانی ازش دل بکنی
~ dons ~
اگر کسی آرزوی رسیدن به هدفی داشته باشد اما شرایط رسیدن به آن هدف را نداشته باشد هدف را کوچک میکند و مثلاً میگوید: اینکه اهمیتی ندارد، این چیزها برای من خیلی کوچک و بیارزش است ولی آنان که حرف او را میشنوند او را مسخره میکنند و این مثل را میگویند.
روزی گربهای به سر وقت شیر داغی رفت، چون لب به شیر زد زبانش سوخت و نتوانست آن را بخورد در همین هنگام صاحبخانه سر رسید و دید که گربه در کنار ظرف شیر نشسته و سرپوش شیر را هم برداشته، اما آن را نخورده، صاحبخانه چون این وضع را دید به گربه گفت: «گربه! چرا شیری را که سرپوش آن را برداشتی نخوردی؟» گربه در جواب گفت: «چون شیر مال صغیر بود آن را نخوردم!»
منبع:iketab.com
هرگاه کسی در مقام دعوی و شکایت یا مباحثه و مناظره سند قاطع و مدرک محکم وغیرقابل ایرادی ارائه کند که مخاطب و طرف دعوی را تحت تاثیر قراردهد اطرافیان اصطلاحاً می گویند :« فلانی کله گرگی نشان داد » یعنی: مدرکی ارائه کرد که نفی و رد آن به هیچ وجه امکان پذیر نیست .
مثل کله گرگی بیشتر بین عوام الناس بخصوص حشم داران و گله داران مصطلح است و ریشه تاریخی آن به این شرح است : به طوری که میدانیم زندگی و مقدرات حشم داران و گله داران به ویژه شبانان و چوپانان به وجود گوسفند و سلامت و پرواری گوسفند و بالاخره بهره برداری بیشتر و بهتر از همه چیز گوسفند ارتباط و بستگی دارد .
گله های گوسفند تا بیست سی سال قبل که دانش و دامپزشکی توسعه و پیشرفت قابل توجهی نکرده بود همواره در معرض آفتها و بیماریهای گوناگون قرار داشتند و از رهگذرآن آفات دهها و صدها و گاهی یک رمه گوسفندبه هلاکت می رسیدند .
گله داران در مقابل آن آفات و بیماریهای حیوانی به حکم تجربه و ممارست درمانها و پیشگیریهایی به کار می بردند و از مرگ و میر گله و رمه گوسفند تا حدودی جلوگیری می کردند اما دشمن اساسی و اصلی گوسفندان گرگهای گرسنه بوده اند که در نیمه های شب سگهای شبانی را می فریفتند یا می راندند و به گوسفندان که در خواب راحت غنوده بوده اند حمله برده تعداد کثیری از این حیوانات مظلوم و بی آزار را می ربودند و می دریدند .
دفع و رفع گرگان گرسنه که با سگهای چوپانی چاره پذیر نبود قهراً چوب و چماق شبانان در آن دل شب و تاریکی مظلم نمی توانست کاری انجام دهد . در واقع برای شبانان و گوسفندداران هیچ دشمنی خطرناکتر از گرگ نبود زیرا نه وسیله دفاع موثر و پیشگیری داشت و نه در روز روشن حمله می بردند که راه چاره و علاجی داشته باشد .
در این صورت اگر احیانا چوپانی موفق به کشتن گرگی می شد کله گرگی را بر سر چوبدستی خودش می کرد و به گله های دیگر می رفت .
صاحبان هر گله درازای این فتح و فیروزی که دشمن خطرناکی را از سر راه گله برداشته است موظف بوده اند هرکدام یک راس گوسفند به عنوان جایزه و یا به اصطلاح چوپانان به عنوان کله گرگی به آن چوپان بدهند و بالنتیجه چوپان فاتح در ظرف چند روز به نوای قابل توجهی می رسید.
کشتن گرگ اختصاص به چوپانان و شبانان نداشت بلکه هرکس وهر شکارچی که به چنین موفقیتی دست می یافت با گرداندن کله گرگی در میان گله داران یکشبه صاحب یک گله گوسفند می شد .
صاحبان گله موظف بوده اند به محض رویت کله گرگ یک راس گوسفند یا قیمت آن را به عنوان کله گرگی به صاحب و مالکش تسلیم نمایند .
منبع:iketab.com
کار او دیگر اصلاح پذیر نیست ، چون بسیار خراب است ، بیشتر در مورد ورشکست شدهای گویند که با کمک دوستان هم نمیتواند باز به سرکار خود برگردد، یعنی خرابی کار بیشتر از این حد است. در موارد مشابه نیز کاربرد دارد.
لازم است که اول معنی واژه " بارگه " را بدانیم : بارگه در تداول آباده و صُغاد سد کوچکی است که چون آبیار بخواهد آب را سوی دیگر بفرستد، ماسه و شن و ریگ آن طرف جوی را که باید آب برود با بیل بر میدارد و به سمتی که نباید آب برود میریزد.
در این موقع حساس، چابکی و جلدی لازم دارد. چون این کار باید سریع انجام شود، یعنی از وقتی که میرآب اعلام میکند، دیگر جریان آب به حساب مَمَر دوم که سد آن برداشته شده است، خواهد بود. گاهی زارعان در این موقع اگر سنگی بزرگ و امثال آن را بیابند از آن استفاده میکنند، ولی برخی وقتها به سبب فشار زیاد آب یا از چابکی لازم برخوردار نبودن، موجب میشود که آب را نتوانند بگردانند. در این زمان است که " بارگه " را آب میبرد و دیگر کار یک نفر نیست که بتواند آب را برگرداند ( واژه بارگه را مردم کرمان " گرگه " و کردان " ورگال " گویند.
منبع:sarapoem.persiangig.com
هنگامی که یک نفر داوطلب انجام کاری شود که نه از عهدهاش برآید نه سررشتهاش را داشته باشد و عاقبت هم آن کار را خراب کند و ضرر هم ببیند آنان که درباره او «گاف» میزنند و صحبت میکنند از سر تمسخر این مثل را میزنند.
میگویند خر پیر و از کار افتادهای را که دیگر هیچ کاری ازش ساخته نبود در صحرا ول کرده بودند. یک گرگی او را دید و در کمینش نشست تا بمیرد و او را بخورد. خر که گوشهای افتاده بود گرگ را دید و فهمید که چه منظور و نیتی دارد. پیش خودش نقشهای کشید و بلند و گرگ را صدا زد. گرگ آمد پیش او، خر گفت: «میدونم که میخوای همین که جونم دراومد مرا بخوری، منم حرفی ندارم چون در دنیا خیلی زحمت کشیدم و دیگه نمیخوام زجر بکشم و صبر کنم تا از گرسنگی جونم دربیاد، حالا برای اینکه هم تو زودتر از گوشت من بخوری و سیر بشی، هم من زودتر از رنج پیری و گرسنگی خلاص بشم فکری به خاطرم رسیده و آن اینکه نعلی را که صاحبم درسم دستم کوبیده تا قدرت و توانایی پیدا کنم و براش بارکشی کنم تو با دندونهای تیزت دربیاری جون منم درمیاد و زود میمیرم»
گرگ باورش شد. خر دستش را بالا گرفت و گرگ زیر دست خر خوابید و با دندانهای تیزش میخی را که به نعل او زده بودند گرفت و همین که خواست میخ را با یک ضرب از دست خر بیرون بکشد خر دستش را محکم به دهن گرگ زد و تمام دندانهای گرگ شکست و دهنش پر خون شد. گرگ که خیلی پشیمان شده بود به خودش گفت: «جدمان قصاب بود ما را به نعلبندی چکار!»
منبع:iketab.com
داستان ضرب المثل کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد.
کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد
در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود.
پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!»
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.» کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد.»
منبع:khorasannews.com