ژوراسیک

انواع دعا و ذکر و خواص ایات قران کریم و مطالب مذهبی، اس ام اس،جک ،علمی،فرهنگی،تاریخی،باستانی

ژوراسیک

انواع دعا و ذکر و خواص ایات قران کریم و مطالب مذهبی، اس ام اس،جک ،علمی،فرهنگی،تاریخی،باستانی

طنز ضد پسر 4

مورد داشتیم پسره رو در حال گریه دیدن
بهش گفتن: چرا داری گریه میکنی؟
گفته: زنم بهم خرجی نمیده!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

حالت پسرا بعد از امتحان :
۲۰ درصد ناراحتن که امتحانو بد دادن
۸۰ درصد خوشحالن که امتحان تموم شد

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

مورد داشتیم مامور گشت ارشاد بعد از 2 ساعت بحث و جدل و خواهرم حجابت! حجابت خواهرم!
تازه فهمیده طرف پسر بوده!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

غول چراغ جادو: چه آرزویی داری؟
پسر: ضریب هوشى منو 10 برابر کن!
غول چراغ جادو: انجام شد سرورم!
پسر: پس چرا تغییری احساس نمی کنم؟
غول: چون 0 ضربدر 10 میشه همون صفر!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

آی پسرایی که سوژتون شده کلیپس ما دخترا
والا ما هر کاری کردیم شما هم تقلید کردین!
ما مو رنگ کردیم شما هم رنگ کردین!
ابرو برداشتیم دیدیم ابرو شما از ما نازکتره!
مجبور شدیم کلیپس بذاریم تا حداقل پسرها با دخترها یه فرقی داشته باشن!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

مورد داشتیم پسره تا روز عروسیش دست به ابروهاش نزده!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. • 

 

مورد داشتیم پسره با آرایش رفته بیرون ، خواهرش غیرتی شده زدتش!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

آقا دیگه کار از ابرو برداشتنو شلوار قرمز پوشیدنو گوشواره انداختن پسرا گذشته!
امروز یه پسر دیدم وسط دعوا داشت جیغ میزد!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

پسر:
من از مرگ نمی ترسم
من از چیز هایی می ترسم که پس از مرگ در کامپیوترم پیدا خواهند کرد !

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

سلام
شمارتو دادم به یه دختر میخواد بهت زنگ بزنه باهاش حرف بزن
ازت حسابى تعریف کردم، عاشقت شده!
(ستاد ایجاد ذوق در پسران)

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﺍ ﻫﺴﺘﻦ فکر ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺍﮔﻪ ﻭﺳﻂ ﺩﻋﻮﺍ ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﻦ ﺗﺮﺳﻨﺎﮎ ﻣﯿﺸﻦ!
ﯾﮑﯽ ﻧﯿﺴﺖ بهشون ﺑﮕﻪ آﺧﻪ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺩﻣﺎﻍ ﻋﻤﻠﯿﺖ ﻭ
ﺍﻭﻥ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﯼ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ بیشتر شبیه ﺟﯿﮕﺮ ﻣﻨﯽ!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

بهترین مدرک دروغ بودن قصه ها چیه؟
شاهزاده افسانه ای همیشه خوش تیپ و باهوش و پولدار و مجرده

 

ضرب المثل کلاه قرچی دیده


کلاه قرچی, داستان ضرب المثل

کلاه قرچی Qorci نوعی کلاه بود که از پست و پشم درست می‌کردند و نشانه تشخص بود و در زمان قدیم در اصفهان معاریف و اعیان به سر می‌گذاشتند. چون گویند فلان کس کلاه قرچی دیده یعنی چشم و گوش او باز شده است.

 

در آبادی زفره فقط یک نفر که کدخدای محل بود و اهالی از او حساب می‌بردند از این کلاه سرش می‌گذاشت. روزی این کدخدا سوار الاغی بوده و از اصفهان به ده برمی‌گشته بین راه می‌بیند یک نفر از اهالی عامی و ساده آبادی که تا آن وقت به شهر نرفته بود یک بار هیزم روی خرش گذاشته، دارد می‌رود اصفهان که آن را بفروشد. کدخدا می‌پرسد: «به کجا می‌روی؟» مرد می‌گوید: «به شهر می‌روم که این بار هیزم را بفروشم» کدخدا می‌گوید: «در آبادی خودمان این بار چقدر از تو می‌خرند و در اصفهان به چند می‌فروشی؟» مرد روستایی جواب می‌دهد: «در آبادی این بار را دو ریال می‌خرند ولی در اصفهان شش ریال می‌فروشم».

 

کدخدا فوری از جیبش هفت ریال در می‌آورد و به او می‌دهد و می‌گوید: «برگرد به آبادی و بارت را بیاور خانه ما خالی کن». مرد دهاتی از اینکه یک ریال هم از شهر گران‌تر فروخته خوشحال می‌شود و بارش را به آبادی می‌آورد و به خانه کدخدا می‌برد.

 

یکی از دوستان کدخدا که شاهد ماجرا بوده از او می‌پرسد: «بار هیزم در آبادی دو ریال است تو آن را به هفت ریال خریدی یعنی یک ریال هم گران‌تر از شهر، چه رمزی در این کار بود؟» کدخدا جواب می‌دهد: «این مرد دهاتی تا به حال به شهر نرفته بود و مردم اصفهان را که «کلاه قرچی» سرشان می‌گذارند ندیده بود اگر به شهر می‌رفت و می‌دید که هزار نفر کلاه قرچی به سر دارند می‌فهمید که این فقط من نیستم که کلاه قرچی دارم بلکه هزار نفر دیگر هم مثل من هستند آن وقت چشم و گوشش باز می‌شد و دیگر از من حساب نمی‌برد». 
منبع:iketab.com

طنز ضد پسر 3

دیگه کار از هدایت بعضی از پسر ها گذشته! اینا رو باید راهنمایی کرد
برادرا مداد ابروی روغنی نخرید؛ ریزش ابرو می گیرید!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

 دختره به دوس پسرش زنگ میزنه
دختر :سلام کجایی عزیزم؟
پسر :با بابام دارم میرم بانک پول بردارم برم ماشین بخرم تو کجایی؟
دختر :من تو همین اتوبوسی که هستی هستم
میخواستم ببینم خودت بلیطتو میدی یا من حساب کنم واست !؟

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

مورد داشتیم پسره زده تو گوش همکلاسیش
همکلاسیش برگشته گفته : نزن رژ گونم پاک میشه !

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

شما آقا پسری که ابروهاتو ور میداری که خوشگل بشی
فقط با یه ابرو ورداشتن که خوشگل نمیشی، باید رژ بزنی، دامنم بپوشی که ناز بشی!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

رو در یه رستوران نوشته بودن : ورود آقایان بدحجاب ممنوع !
یعنی تا این حد !؟

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. • 

 

دوست دخترم فهمیده که با خواهرش هم دوست شدم
میخوان بیان به نامزدم بگن؛ خیلی بد میشه ، آخه نامزدم همکلاسی زنمه
(دغدغه فکری بیشتر مردهای امروزی)

 

 

امروز تن یه پسره یه شلوار دیدم
با هر فرمولی حساب کردم که ببینم این شلوارو چطوری پاش کرده نفهمیدم
لامصب فک کنم با پاشنه کش پوشیده بود!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

مرد باید خشن باشه
محکم دستشو رو میز بکوبه و با فریاد بگه: امشب ظرفارو من میشورم!

 

یک صبر کن و هزار افسوس مخور



ریشه تاریخی ضرب المثل, راسو

پادشاهی بود که همه چیز داشت، اما بچه نداشت. سال های سال بود که ازدواج کرده بود، اما خدا به او و همسرش فرزندی نداده بود. پادشاه و زنش از این که بچه نداشتند، خیلی غمگین و ناراحت بودند.

 

این پادشاه، عادل و با انصاف بود. مردم کشورش، دوستش داشتند.
به همین دلیل همه دست به دعا برداشتند و از خدا خواستند که به او یک بچه بدهد. خدای مهربان دعای مردم را مستجاب کرد و یک روز خبر در همه جا پیچید و دهان به دهان گشت که خدا به پادشاه یک پسر داده است.

همه از شنیدن این خبر خوشحال شدند و خدا را شکر کردند. بیشتر از همه ی مردم، پادشاه و زنش خوشحال بودند.

 

در سال هایی که پادشاه بچه نداشت، سرش را به یک راسوی خوشگل گرم می کرد. راسویی که پادشاه داشت، یک حیوان تربیت شده بود هزار جور پشتک و وارو می زد و کمی از غم بی فرزندی پادشاه و زنش کم می کرد.

 

همه فکر می کردند که بعد از به دنیا آمدن پسر پادشاه، او دست از سر راسو بر می دارد و راسو را می فرستد توی جنگل تا بقیه ی عمرش را میان حیوانات جنگلی بگذراند اما این طور نشد.

پادشاه باز هم راسو را که یادگار دوران تنهایی اش بود دوست داشت و گاه گاهی خودش را با دیدن بازی های راسو سرگرم می کرد.

 

فرزند پادشاه، دایه و خدمتکار داشت. همه مواظب بودن که او به خوبی رشد کند و بزرگ شود. اما از آنجا که حساب و کتاب آدم ها همیشه درست از آب در نمی آید، یک روز ظهر که دایه های فرزند پادشاه از خستگی خوابشان برده بود، مار بزرگ و خطرناکی از میان باغ قصر پادشاه خزید و خزید تا به پنجره ی اتاق پسر پادشاه رسید. مار، آرام آرام وارد اتاق شد و یک راست رفت به طرف گهواره ی پسر یکی یک دانه ی پادشاه. راسو که همان دور و برها در حال بازی بود، خزیدن مار را دید و پیش از آن که مار به بچه آسیبی بزند، به روی مار پرید. جنگ همیشگی مار و راسو شروع شد. راسو کمر مار را گرفت و آن قدر به این طرف و آن طرف کوبید تا توانست مار را از پا در آورد.

 

از صدای جنگ  و جدال مار با راسو، خدمتکار مخصوص پسر پادشاه از خواب پرید. چه دید؟ مار مرده را که روی گهواره ی کودک افتاده بود، ندید، اما تا چشمش به راسو افتاد که با دهان خونین از توی گهواره ی بچه بیرون می آید، جیغی کشید و فریاد زد و گفت: «ای وای! راسوی حسود بچه ی پادشاه را خورد!»

 

با داد و فریاد زن خدمتکار، همه به اتاق بچه دویدند و آن ها هم راسو را در حالی که دهانش خون آلود بود، دیدند. پادشاه هم با خشم و غضب از راه رسید، داد و فریادها و گریه و زاری ها را که دید و شنید، شمشیر کشید و راسوی بیچاره را به دو نیم کرد. بعد هم در حالی که مثل همسرش به سرش می زد و گریه می کرد، به سر گهواره ی فرزندش رفت. همه ی اطرافیان پادشاه هم گریه کنان به طرف گهواره رفتند. چه دیدند؟ چیزی که باور نمی کردند. بچه زنده بود و می خندید. ماری تکه پاره شده هم روی او افتاد بود.

 

همه انگشت به دهان و حیرت زده ماندند و فهمیدند که راسو نه تنها حسودی نکرده، بلکه جانش را به خطر انداخته است تا بچه ی بی گناه را از نیش مار نجات بدهد.
پادشاه از این که بدون جست و جو و پرسش، جان دوست دوران تنهایی اش را گرفته بود، غمگین و پشیمان شد. ولی چه فایده که پشیمانی سودی نداشت و راسوی باوفا را زنده نمی کرد.

 

از آن روز به بعد، پادشاه برای از دست دادن راسو افسوس می خورد و به اطرافیانش می گفت:

«یک صبر کن و هزار افسوس مخور.»

 

این حرف او ضرب المثل شد و دهان به دهان و سینه به سینه گشت و گشت تا به قصه ی امشب ما رسید.
منبع:matal-masal.blogfa.com

طنز ضد پسر 2

 

هروقت پسرا تونستن با کفش پاشنه بلند 5 سانتی
راه برن اون وقت بیان به خانوما بگن شما پارک دوبل بلد نیستی !

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

مورد داشتیم دختره تو پروفایلش تو قسمت وضعیت تاهل نوشته :
“متاهل”
بعد تو یه قسمت دیگه نوشته : زندگی با حیوان خانگی !

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

واکنش دخترا نسبت به خرید شارژ ایرانسل
1000 تومانی: مرسی عزیزم (تو دلش خسیس)
2000 : وای ممنون گلم
5000 : دوستت دارم عزیزم!
10000 : ممنون عشقم دلم برات تنگ شده کجا بیام ببینمت؟
20000 : دیگه هنوز هیچ پسری انقدر خر نشده! (داریم اصلا؟!)

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. • 

 

خیلی از زنها حاضر نیستند به مردی که نمیشناسند کمک کنند
ولی تقریبأ همه مردها حاضرند حتی واسه زنهای غریبه هم بمیرن !
چقدر این مردا آقان !

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

وقتی یه زن نظر شما رو میپرسه
در واقع نمیخواد نظرتون رو بدونه! بلکه فقط میخواد نظر خودش رو با یه صدای مردونه هم بشنونه!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. • 

 

ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﻪ ﺩﻭست پسرش ﮔﻔﺘﻪ: ﻣﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﺦ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﻋﺸﻘﻢ!
پسره ﮔﻔﺘﻪ: ﻋﺸﻘﻢ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺻﺐ ﮐﻦ ﺍﻻﻥ ﮐﺎﭘﺸﻨﺘﻮ ﺑﺖ ﭘﺲ ﻣﯿﺪﻡ!

ضرب المثل روضه خان پشم چال


روستای پشم چال, ریشه تاریخی ضرب المثل

این ضرب المثل در موردی به کار می رود که در مجمعی متکلم و گوینده مطلبی را چند بار تکرار کند و یا به صورت دیگر، افرادی که متدرجاً به آن جمع می پیوندند هر یک جداگانه از متکلم بخواهند که مطلب را از سر بگیرد تا همه از آن موضوع آگاهی حاصل کنند در چنین مواردی متکلم و ناطق را به روضه خوان پشم چال تشبیه می کنند

 

که ریشه تاریخی آن به این شرح آمده است:
مطالب آتی الذکر کاملاً مدلل می دارد که پشم چال قریه و آبادی بالنسبه معتبری بود و در یکی از مناطق ایران وجود خارجی داشته است ولی متأسفانه تاکنون نگارنده در هیچ یک از فرهنگهای جغرافیایی ایران از محل و موقع این آبادی نام و نشانی نیافته است.

 

اما مطلبی که وجود خارجی قریه پشم چال را مسلم می دارد این است که به قرار تحقیق در ادوار گذشته در بعضی از روستاهای جنوب ایران به ویژه منطقه فارس معمول و متداول بود که در ایام ولیالی اعیاد و سوگواریهای مذهبی یک نفر معمم را دعوت می کردند که در آن مدت برای آنان روضه بخواند و از این رهگذر ثوابی ببرند و توشه آخرت را تأمین کنند.

 

ضمناً وجود آخوند و طلبه روحانی در قراء و قصبات ایران که ساکنانشان اکثراً عامی و بی سواد بودند سالی چندبار لازم و ضروری به نظر می رسید تا به تعالیم و احکام مذهبی آشنایی حاصل کنند، مطهرات و محرمات را بشناسند و به اعمال و آداب نماز و روزه و سایر واجبات و مستحباتی که در دین اسلام آمده است عمل نمایند.

 

از طرف دیگر چون وضع و بنیه مالی روستاییان اجازه نمی داد که یک یا چند نفر بتوانند حقوق روضه خوان را بدون کمک و مساعدت دیگران در تمام سال تعهد نمایند لذا در آن مناطق چنین معمول و متداول بود که حق الزحمه روضه خوان را همه رعایا و روستاییان مجتمعاً از محصولات خود گندم و جو و انگور و غیره در موقع برداشت محصول می پرداختند.

 

پیداست قبول حق الزحمه روضه خوان برای روستاییان این حق را ایجاد می کرد که از مواعظ و گفتار روضه خوان همه یکسان بهره مند شوند نه آنکه افرادی که زودتر به مجلس روضه خوانی آمده اند بشنوند و استفاده کنند اما روستاییانی که به علت گرفتاریهای روزمره تأخیر داشته و دیرتر در آن مجلس حاضر شده اند از آن محروم بمانند. به همین جهات و ملاحظات روضه خوان موظف بود به تعداد نفراتی که وارد مجلس می شدند گفتارش را از سر گیرد و به اصطلاح معروف از بسم الله شروع کند.

 

از آنچه گفته آمد این نتیجه به دست می آید که به طور قطع و مسلم روضه خوانی به این شکل و صورت خاص در بعضی روستاها به ویژه در جنوب ایران تداول داشت و روضه خوان ناگزیر از تکرار مطلب بود چون به این نحو و کیفیت برای اولین بار در قریه پشم چال یعنی همان قریه مجهول المکان- روضه خوانده شده است لذا اصطلاح روضه خوان پشم چال در معانی و مفاهیم استعاره ای به صورت ضرب المثل درآمده است.

منبع:iketab.com

طنز ضد پسر 1

شرایط خوشگل شدن دخترا :
به نام خدا هیچ شرایطی لازم نیست هَمشون خوشگلن
و من الله توفیق

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

مورد داشتیم یارو سه سال پای دختره نشسته
آخرش فهمیده طرف پسره !

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. • 

 

قابل توجه آقایان :
جعبه سرویس آرایش ، موچین ، قیچی ابرو ، سوهان ناخن ، کش مو ، تل سر ، گیره
دستگاه بند انداز برقی ، گوشواره و کلا لوازم آرایشتون رو با قیمت مناسب خریداریم !
(ستاد جمع آوری لوازم آرایشی از چنگ آقایان و بازگرداندن مردانگی به آنها)

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

بهشت زیر پای مادران است و لایک هم که زیر پست دختران است
به سلامتی همه پسرا که کلا نقش هویج رو دارن!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. • 

 

رفته بودیم واسه داداشم خواستگاری
دیدیم عروس نشسته خیلی ریلکس با شلوار لی و تیشرت!
مامانم تو گوشم گفت: خوبه والا نه شرمی، نه حیایی، نه …
همینجوری داشت میگفت که عروس با چادر از آشپزخونه چایی به دست اومد سلام کرد!
هیچی دیگه فهمیدیم اون داداش عروس بود!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

این آقایون محترم همچین میگن دخترای امروزی آشپزی بلد نیستن
خونه داری بلد نیستن که یکی ندونه انگار خودشون مثل مردای قدیم
میرن از صبح کار میکنن تا بوق سگ
بابا شماها رو که باید با بیل ساعت 12 ظهر از زیر پتو بیرون آورد!

 

 •. •. •. •. •. •. •  اس ام اس ضد پسر  •. •. •. •. •. •. •

 

شما آقایونی که ادعای پارک دوبل دارید
فسنجون هم بلدین بپزین !؟

ضرب المثل های آلمانی


 مثل آلمانی, داستان ضرب المثل

مثل آلمانی : گاهی دروغ همان کار را می کند که یک چوب کبریت با انبار باروت می کند .


مثل آلمانی : بهتر است دوباره سؤال کنی تا اینکه یکبار راه اشتباه بروی .


مثل آلمانی : زمان دوای خشم است.


مثل آلمانی : عشقی که توأم با حسادت نباشد دروغی است .


مثل آلمانی : در برابر آن کس که عسل روی زبان دارد ، از کیف پولت محافظت کن .


مثل آلمانی : روزیکه صبر در باغ زندگیست بروید به چیدن میوۀ پیروزی امیدوار باشید .


مثل آلمانی :  تملق سم شیرین است .


مثل آلمانی : به امید شانس نشستن همان و در بستر مرگ خوابیدن همان.


مثل آلمانی : سند پاره می شود ، ولی قول پاره نمی شود .


مثل آلمانی : کمی لیاقت ، جوهر توانایی در موفقیت است .


مثل آلمانی : زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبۀ خرابه هم زندگی می کنند .


مثل آلمانی : کسیکه در خود آتش ندارد نمی تواند دیگران را گرم کند .


مثل آلمانی : افتادن در گل و لای ننگ نیست ، ننگ در این است که در همانجا بمانی .


مثل آلمانی : بدون دوستان به سر بردن بدتر از داشتن دشمنان است.


مثل آلمانی : یک دروغ تبدیل به راست می شود وقتی که انسان باورش کنید.


مثل آلمانی : بهترین توبه، خودداری از گناه است.


مثل آلمانی : اگر می خواهی قوی باشی نقاط ضعف خود را بدان.


مثل آلمانی : بسیاری از افراد در موقعی که برنده می شوند می بازند و بسیاری دیگر وقتی که می بازند، برنده می شوند.


مثل آلمانی : خالی ترین ظرفها، بلندترین صداها را می دهد.


مثل آلمانی : برای مرد گرسنه ساعت هر چند بخواهد باشد هنگام ظهر است.


مثل آلمانی : هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود.

منبع:finglish.blogfa.com

ضرب المثل آقا گرگ عیدت مبارک!!!


ریشه تاریخی ضرب المثل, باغ خربزه

هر وقت یک نفر از راه طمع کار خلافی می‌کند یا به مال کسی دست درازی می‌کند می‌گویند «آقا گرگ عیدت مبارک».

 

روباهی همیشه در باغ خربزه می‌رفت و به باغبان خسارت می‌زد. روزی باغبان تله گذاشت و مقداری گوشت هم در آن تعبیه کرد. روباه چون گوشت را سر راه خود دید فهمید که به همراه آن تله‌ای هم هست. جرأت نکرد به گوشت نزدیک بشود، برگشت. در راه برخورد کرد به گرگ به او سلام کرد و پس از تعارفات معمولی گفت: «رفیق عزیز چرا پژمرده‌ای»؟ گرگ جواب داد: «دو روزه غذایی فراهم نکرده‌ام».


روباه گفت: «من در این جالیز غذای بسیار خوبی تهیه کرده‌ام اما از بخت بد از خوردن آن محرومم». گرگ پرسید: «چرا!» روباه گفت: «من امروز روزه‌ام نمی‌توانم روزه‌ام را باطل کنم». گرگ گفت: «پس به من نشون بده». روباه گرگ را در مقابل تله برد.


همین که گرگ گوشت را به دهن گرفت ریسمان تله حلقش را فشرد و دهنش باز ماند. روباه فوری پرید گوشت را از دهن گرگ گرفت و بلعید. گرگ با صدای خفه‌ای گفت: «تو که روزه بودی!» روباه جواب داد: «الان ماه را دیدم، افطار کردن بر من واجب شد».


گرگ گفت: «پس من کی ماه را ببینم؟» روباه جواب داد: «ساعتی که باغبان با بیلش پیش تو آمد تو ماه را خواهی دید!» در این اثنا باغبان با بیل آمد و مشغول کتک زدن گرگ شد.
روباه آواز داد: «آقا گرگ! عیدت مبارک». 
منبع:iketab.com

ضرب المثل صد رحمت به دزد سرگردنه


صد رحمت به دزد سرگردنه, بی انصافی و زورگویی

روزی بود، روزگاری بود. در آن روزگار، جز اسب و الاغ و شتر، وسیله ای برای سفر و رفتن از شهری به شهر دیگر وجود نداشت. راه ها پر از خطر بود. مردم گروه گروه و به صورت کاروان به سفر می رفتند تا بتوانند با دزدهایی که در پیچ و خم راه ها و گردنه های سرد و دشوار کمین کرده بودند، مقابله کنند.

 

یک روز دو نفر که از کاروان جا مانده بودند، تصمیم گرفتند منتظر کاروان بعدی نشوند و خودشان به سفری که بایستی می رفتند، بروند. آن دو ترسی از دزدان سر گردنه، یعنی همان دزدهایی که در پیچ و خم راه ها اموال مسافران را می دزدیدند، نداشتند. زیرا چیزی همراه خود نداشتند که به درد دزدها بخورد نه پول داشتند، نه جنس، نه اسب و الاغ. پیاده راه افتادند و رفتند و رفتند تا به اولین پیچ یک گردنه ی پر پیچ و خم رسیدند. پیچ اول گردنه را پشت سر گذاشتند اما سر پیچ دوم بود یا سوم که دزدها از کمین گاه بیرون آمدند و راه را بر مسافران بی چیز و بینوا بستند.

 

یکی از آن ها رو کرد به رئیس دزدها و گفت: «می بینید که ما چیزی نداریم. رهایمان کنید تا پای پیاده برویم و به شهر خودمان برسیم.»
دزدها نگاهی به سراپای آن ها انداختند. وقتی دیدند واقعاً چیزی ندارند، گفتند: «ای بخشکی شانس!» و آن ها را رها کردند.

کم مانده بود که دو مرد مسافر به خوبی و خوشی به راهشان ادامه دهند که یکی از دزدها گفت: «مال و مرکب ندارند، لباس که دارند!»

 

لباس یکی از مسافران نو بود و لباس یکی از آن ها کهنه. هر چه آن دو به دزدها التماس کردند که لباسشان را نگیرند، نشد. دزدها هر دو مسافر را لخت کردند، لباسشان را از تنشان بیرون آوردند و گفتند: «حالا به هر کجا می خواهید، بروید.»

مسافری که لباسش کهنه بود، رو کرد به دزدها و گفت: « این انصاف نیست که هم لباس نو و باارزش دوستم را از تنش در آورید، هم لباس کهنه و بی ارزش مرا.»

 

رئیس دزدها که دید با دو مسافر نادان رو به رو شده، به شوخی گفت: «عیبی ندارد. برای اینکه از هر دو نفر شما به طور مساوی دزدیده باشیم، وقتی به شهرتان رسیدید، آن که لباسش تازه بوده، پول یک نصف لباس نو را از آن که لباسش کهنه و بی ارزش بوده، بگیرد.»

 

مسافران لخت و بی لباس راه افتادند. در راه، آن که لباس نو و باارزش  خود را از دست داده بود، رو کرد به دوستش که لباس کهنه بر تن داشت و گفت: «وقتی به شهرمان رسیدیم، تو باید نصف پول یک دست لباس را به من بدهی. فهمیدی که رئیس دزدها چی گفت.»

آن که لباس کهنه اش را از دست داده بود، گفت: «من آن حرف را زدم تا شاید دزدها دلشان بسوزد و لباسمان را پس بدهند.»

 

دوستش گفت: «نه این طور نمی شود چیزی که تو از دست داده ای ارزشی نداشته و چیزی که از من دزدیده شده با ارزش بوده. لباس من صد تومان می ارزیده و لباس تو هیچی. تو باید حتماً پنجاه تومان به من بدهی تا هر دو به اندازه ی مساوی ضرر کرده باشیم.»

 

دوستش حرف او را قبول نکرد. بگومگوی آن ها ادامه پیدا کرد و بالا گرفت تا هر دو بی لباس به شهرشان رسیدند و یک راست رفتند پیش قاضی و آنچه را بر سرشان آمده بود تعریف کردند.
قاضی، نفری پنجاه تومان از آن ها گرفت و گفت: «من وقت ندارم، بروید پیش معاونم.»

 

آن دو نفر رفتند پیش معاون قاضی معاون قاضی نشست و با حوصله به حرف های آن دو نفر گوش داد. بعد، دستی به موهای سفیدش کشید و گفت: «اول باید نفری صد تومان به من بدهید تا بعد از آن بگویم حق با کدامتان است.»

 

مسافران بیچاره، سر و صدایشان بلند شد که: « آخر این چه نوع عدل و دادی است که بدون پول دادن کاری پیش نمی رود؟»
بعد هم گفتند: «بابا! ما اصلاً قضاوت و رای قاضی را نخواستیم. خودمان یک جور با هم کنار می آییم.»

 

و غرغرکنان سرشان را انداختند پایین که از پیش معاون قاضی بروند. اما معاون قاضی، مامورهایش را صدا کرد و گفت: «این ها وقت مرا گرفته اند و همین طور می خواهند بروند. تا هر کدام صد تومانی را که گفته ام نداده اند، نباید بروند ببریدشان زندان.»

 

مسافرها گفتند: «صد رحمت به دزدهای سر گردنه، اینجا که از پیچ و خم های گردنه خطرناک تر است.» و دست بسته به زندان رفتند.

 

از آن به بعد، وقتی مردم با بی انصافی و زورگویی کسی روبه رو شوند که از او انتظار بی انصافی و زورگویی نداشته اند، این مثل را به کار می بردند.
منبع:matal-masal.blogfa.com