عبارت مثلی بالا در مورد آن دسته افراد حریص و طماع به کار می رود که بخواهند از دو نفع و فایده مغایر و مخالف یکدیگر سودمند گردند و حاضر نباشند از هیچ یک صرف نظر کنند . این گونه افراد از هر رهگذر حتی اگر به ضرر دیگران هم منتهی شود جلب نفع شخصی را از نظر دور نمی دارند .
قبیل عرب هر کدام بتی به نام داشتند که با آداب مخصوص به زیارت آن می رفتند و قربانی تقدیم می کردند . معروفترین بت های سرزمین عربستان عبارت بودند از : هبل بر وزن زحل ، ود بر وزن رد ، بعل بر وزن لعل ، منت ، عزی ، سعد ، سواع ، یغوث ، یعوق ، که تقریباً کلیه قبیل عرب در زمان جاهلیت آنها را می پرستیدند و قربانی می دادند .
علاوه بر بتهای مذکور صدها بت دیگر هم مورد ستایش و نیایش بود که ذکر اسامی آنها از حوصله و بحث این مقاله خارج است . اما جالب ترین بت پرستی ها که مورد بحث ما می باشد بت پرستی طایفه حنیفه بوده است زیرا کار جهل و انحطاط و گمراهی را این طایفه به جایی رسانیده بودند که بت معبود خویش را از آرد و خرما می ساختند و آن را می پرستیدند . در یکی از سال های مجاعه و قحطی که شدت گرسنگی به حد نهایت رسیده بود افراد قبیله حنیفه آن خدای خرمایی را بین خود قسمت کردند و خوردند !!
پس از این واقعه در میان سایر قبایل عرب اصطلاح کل ربه زمن المجاعة رواج یافت و با تحریف و تصرفی که در این اصطلاح به عمل آمد عبارت فارسی هم خدا را می خواهد هم خرما را در میان ایرانیان به صورت ضرب المثل درآمد.
منبع:www.100100.ir
داستان ضرب المثل مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد.
کسی که بلایی بر سرش آمده و تجربه تلخی از چیزی دارد ، در آن مورد بدگمان و محتاط تر می شود .
بعضی حوادث یا خاطرات تلخ ، چنان تاثیری در روح انسان می گذارد که حتی با گذشت زمان نیز فراموش نمی شود. شرایطی که به موجب یاد آوردن آن خاطره یا حادثه شود، می تواند در رفتار و عمل شخص تاثیر بگذارد. در چنین مواردی از این ضرب المثل استفاده می شود.
خانه ای را موش برداشته بود . گربه ای متوجه ی موضوع شد ، به آنجا رفت و تا می توانست از آنها خورد . کشتار بی رحمانه ی گربه ، موشها را به وحشت انداخت و همگی از ترس به سوراخهایشان پناه بردند .
وقتی گربه متوجه پنهان شدن موشها شد به فکر افتاد تا به ترفند و نیرنگ آنها را از سوراخهایشان بیرون بکشد. از این رو بالای دیواری رفت ،خود را به میخی آویخت و خود را به مردن زد .
اما موشی که مخفیانه گربه را پاییده و متوجه ی نیرنگ او شده بود، به او گفت :" این کار تو بی فایده است . من حتی از مرده ی تو هم فاصله می گیرم."
منبع:zemzemey6m.blogfa.com
واژه مرکب بالا در شرح و توصیف قصص و داستان ها و همچنین زیبایی لعبتان طناز و دلربا به کار می رود ولی دانش پژوهان از آن در تعریف مقام رفیع دانش و معرفت استفاده می کنند چه اگر به حقیقت مداقه نماییم علم و دانش گوهر شبچراغی است که حجاب جهل و تاریکی را دریده حقایق و دقایق جهان را در نظر آدمی جلوه گر می سازد.
به همین جهت است که غالباً در تعریف و توصیف شخیت های بارز و مؤثر جهانی گفته می شود : " این دانای محقق گوهر شبچراغی است که افق آفاق را به نور کمال و هنرش روشن کرده است . "
اکنون ببینیم گوهر شبچراغ چیست که تا این اندازه مورد توجه و عنایت محققان و روشنفکران جهان واقع شده است . "
به طوری که در مقاله بادآورده را باد می برد و این کتاب شرح داده شده خسرو پرویز پادشاه ساسانی به مال و خواسته و نفایس عجیبه و گرانبها اشتیاق وافر داشته است و به جرأت می توان گفت تقریباً تمام خزائن و تجملاتی که بعد از جنگ قادسیه به دست اعراب افتاد و همه به وسیله خسروپرویز تهیه و تدارک شده بود.
ماحصل مطالبی که در کتب تاریخی به ویژه کتاب ایران در زمان ساسانیان در این زمینه نوشته شده است به شرح زیر است:
از عجایب و نفایس دستگاه پرویز یکی شطرنج بود که مهره هایش را از یاقوت و زمرد ساخته بودند . دیگری نرد از بسد و فیروزه قطعه ای زری به وزن دویست مثقال که آن را مشت افشار یا دست افشار می گفتند زیرا چون موم نرم بود و می توانستند آن را به شکلهای مختلفه در آوردند.
دیگری دستار که ظاهراً از پنبه کوهی بود و شاه دست هایش را با آن پاک می کرد . دستار مزبور چون چرکین می شد آن را در آتش می افکندند و آتش چرک های دستار را از بین می برد ولی دستار را نمی سوزانید.
بزرگ ترین نفایس خسرو پرویز تخت طاقدیس بود یعنی تختی به شکل طاق که در غایت وسعت و مرصع به جواهر قیمتی بود و یکصد و چهل هزار میخ نقره در اطراف آن به کار برده بودند.
دیگر قالی بزرگ و زربفت موسوم به وهاری خسرو یا بهار کسری و یا به اصطلاح معروف بهارستان بود که به قول بلعمی آن را فرش زمستانی می گفتند به طول و عرض شصت ارش که تالار بزرگ قصر سلطنتی تیسفون را مفروش می کرد و گل و بوته ها و نقش و نگارهای قالی مزبور در فصل زمستان منظره بهاری را در نظر شاهنشاه جلوه می داده است.
همچنین خسروپرویز تاج مرصعی داشت که شصت من زر خالص در آن به کار رفته بود . بدون شک این همان تاجی است که نوشته اند مرصع به زر و سیم و یاقوت و زمرد بوده به وسیله زنجیری از طلا به سقف تیسفون آویخته بوده اند.
این زنجیر چنان نازک بود که از دور دیده نمی شد و چون بیننده از مسافتی نسبتاً بعید نگاه می کرد می پنداشت که واقعاً تاج بر سر شاه قرار دارد در صورتی که این کلاه به قدری سنگین بود که هیچ سری تاب نگاه داشتن آن را نداشته است.
در سقف تالار یکصد و پنجاه روزنه به قطر دوازده تا پانزده سانتیمتر تعبیه کرده بودند که نوری لطیف از آنها به درون می تافت و در این روشنایی اسرار آمیز ، آن همه شکوه و جلال و تجمل ، اشخاصی را که برای دفعه اول به آنجا قدم می نهادند چنان مبهوت می کرد که بی اختیار به زانو درمی آمدند.
چون پادشاه پس از بار از تخت برمی خاست و می رفت ، تاج همچنان آویخته بود و آن را با جامه زربفت مستور می کردند که از گرد و غبار محفوظ بماند . حلقه ای که زنجیر تاج را به سقف می بست تا سال 1812 میلادی بر جای بود و در آن وقت آن را برداشتند.
باری ، یاقوت های رمانی آن در شب چون چراغ روشنایی می داد و آن را در شب های تار به جای چراغ به کار می بردند . بدون شک مقصود از گوهر شب چراغ همین یاقوت های رمانی تاج خسرو پرویز بود که بعدها به صورت ضرب امثل در آمده است چه قبل و بعد از این تاریخی مدارک و شواهدی موجود نیست که دال بر اثر وجودی گوهر شب چراغ باشد.
شاردن سیاح معروف فرانسوی راجع به گوهر شب چراغ نوشته است:
" ... ایرانیان می گویند که یاقوت احمر و زبرجد و همچنین گوهر شب چراغ که سنگ مشهوری است که دیگر وجود خارجی ندارد و قریبت به یقین است که فقط یاقوت آتشی است که دارای رنگ و جلای عالی می باشد از کانهای مصر استخراج می گردد . در ایران برای این سنگ خاصیت درخشندگی خاصی که تمام اطراف خود را روشن کند قائل می باشند و به همین جهت آن را شب چراغ یعنی شعله شب می نامند و شاه مهره یعنی سنگ سلطانی و شاه جواهرات یعنی سلطان گوهر ها نیز می خوانند . ایرانیان برای این سنگ صفات مافوق الطبیعه ای قائل اند و برای آنکه داستان کاملاً اسرارآمیز باش حکایت می کند که گوهر شب چراغ در سر اژدهایی یا بر سر سیمرغ و یا عنقایی در کوه قاف به وجود می آید . مشرق زمینیان از این کوه جبال اقصای شمال را قصد می کنند . "
منبع:www.100100.ir
داستان ضربالمثل «الهی که آقام آب بخواهد!»,ضرب المثل درباره تنبلی
ضربالمثل «الهی که آقام آب بخواهد!» کنایه از آدم تنبلی است که حتی برای رفع تشنگی خودش هم تلاشی نمی کند و منتظره تا دری به تختهای بخورد و او هم به نوایی برسه. آنقدر در این تنبلی زیادهروی میکند که حتی حاضره ضرر گاهی وقتها به جانش هم برسد. اما ببینیم این مثل از کجا شکل گرفت؟
روزگار گذشته روزگار ارباب و نوکری بود. اربابانی که ثروتمندان جامعه بودند و برای رفع اموراتشان نوکری استخدام میکردند و از این راه او را هم به یک نوایی میرساندند. این میان نوکری بود که احوالی تعریفکردنی داشت.
طبیعی است که در آن زمان هرکسی سعی داشت نوکری را انتخاب کند که کارها را به بهترین شکل انجام دهد و خرابکاری نکند.
از قضای روزگار مرد ثروتمندی نوکری داشت که در عین هوش زیاد اما تنبل بود و حوصله انجام کاری را نداشت. آنقدر باهوش بود که به دنبال هر امر ارباب بهانههایی میتراشید تا از زیر کار دربرود.
بهانههایی که ارباب را قانع کند که این کار انجام نشود بهتر است. شاید از همین روست که در مثلی دیگر میگویند: «آدم تنبل عقل چهار وزیر را دارد!» باید آنقدر حاضرجواب و عاقل باشد تا بتواند کاری را به او محول شده انجام ندهد، آن هم طوری که دیگران قانع شوند!
خلاصه که این زرنگی نوکر قصه ما دوامی نداشت و ارباب خیلی زود فهمید که او تنبلی میکند، از همین رو از آن به بعد با تشر و قهر و تهدید به اخراج او را وادار به انجام دستوراتش میکرد.
تا اینکه یک روز در گرمای هوا هر دو به مزرعه رفتند و به کشت و کار سری زدند. ارباب از روی خستگی زیر درختی رفت وخوابش برد. نوکر هم خسته بود و البته بسیار تشنه. هرچه کرد نتوانست بخوابد. دو سه باری نیمخیز شد تا به سمت کوزه آب برود اما تنبلی پای رفتنش را سست کرد.
همینطور که دراز کشیده بود، گفت: «کاش ارباب نخوابیده بود، کاش قدری آب طلب میکرد، الهی که آقام تشنهاش بشود» و از این حرفها.
ارباب هم که هنوز کمی هوشیار بود صدایش را شنید و در دل به او خندید. بعد با صدای بلند و خشنی گفت: «چرا خوابیدی؟ بلندشو و کاسهای آب برای من بیاور».
نوکر که این را شنید، مثل برق از جا بلند شد. خود را به کوزه رساند و پیالهای از این مایه حیات نوشید و جانی دوباره یافت.
از آن پس به کسی که از تنبلی زیاد، حتی حاضر نباشد برای سود و منفعت خود کاری را انجام دهد، با کنایه میگویند: «الهی که آقام آب بخواهد».
منبع:yjc.ir
قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید . همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود بردند . حکیم بعد از ضد عفونی زخم میخواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است . می خواست آن را بیرون بکشد اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت : زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.
از آن روز به بعد کار قصاب درآمد . هر روز مقداری گوشت با خود میبرد و با مبلغی به حکیم باشی میداد و حکیم هم همان کار همیشگی را می کرد اما زخم قصاب خوب نشد که نشد .
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که پسرش طبابت را از او یاد گرفته بود به جای او بیماران را مداوا می کرد .
آن روز هم طبق معمول همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه استخوان لای زخم شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت : به زودی زخمت بهبود پیدا میکند .
دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت : تو بهتر از پدرت مداوا می کنی . زخم من امروز خیلی بهتر است . پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت :از فردا نیازی نیست که نزد من بیایی.
چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت . وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که غذایش گوشت ندارد و فقط بادمجان و کدو در آن است . با تعجب گفت : این غذا چرا گوشت ندارد؟ همسرش گفت تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده . حکیم با تعجب از پسر سوال کرد : مگر قصاب نزد تو نیامد ؟ پسر حکیم با خوشحالی گفت : چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی که لای آن مانده بود را بیرون کشیدم . مطمئن باشید کارم را خوب انجام دادهام .
حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت : از قدیم گفته بودند : نکرده کار ، نبر به کار .پس بگو از امشب غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب هر روز نزد من امده و مقداری گوشت برایمان بیاورد .
از آن روز به بعد درباره ی کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند ، می گویند : استخوان لای زخم می گذارد .
منبع:kanoon.ir
ریشه تاریخی ضرب المثل ستون پنجم دشمن
ضربالمثل «ستون پنجم دشمن» یا به نقلی دیگر «مگر تو ستون پنجم دشمنی؟»
کاربرد ضرب المثل : ضربالمثلی که به معنای کنایی به افرادی اطلاق میشود که خواسته و ناخواسته کاری می کنند که به ضرر گروه خودی و نزدیکانشان تمام میشود.
در مورد ریشه این ضربالمثل آورده اند که...
در ضرب المثل «ستون پنجم دشمن» که البته امروز یک اصطلاح رایج در ادبیات سیاسی محسوب میشود، «ستون پنجم» به معنای جاسوس است. البته شاید بتوان در تعبیر درستتر گفت اگرچه جاسوس در معنای اصلی خود کسی است که مصلحت کشور را ولو به قیمت جان خود از نظر دور میدارد و از روی خودآگاهی به سود دشمن کاری میکند اما در این مثل اشارت به افرادی است که دانسته و ندانسته و گاه از روی جهل کاری میکنند که به ضرر گروه خودی است و به قولی گل به خودی محسوب میشود و ضرر بزرگی را بر روند کار گروهی وارد میکند.
حال باید دید ریشه این عبارت از کی و کجا ناشی میشود.
در جنگهای سه ساله اسپانیا (1936-1939) مولا یکی از سرکردگان سپاه ژنرال فرانکو با ارتش خود به سمت مادرید در حرکت بود.
او برای کمونیستهای حاکم بر شهر پیغامی فرستاد با این مضمون: «من با چهار ستون سرباز از شرق، غرب، جنوب به سوی مادرید پیش میآیم ولی شما روی ستون دیگری هم حساب باز کنید که آن «ستون پنجم» در جمع خود شماست.
کسانی که با ما و عقاید ما هر چند مخالف هستند اما موافق عملکرد شما هم نیستند و نهایتا کاری میکنند که به نفع ما تمام میشود. از این ستون بترسید که به تمامی امور شما واقف هستند و در شما نفوذ دارند و با عملکردشان راه ورود چهار ستون مرا همواره میکنند.
ژنرال فرانکو نهایتا با کمک همین ستون پنجم، توانست پایتخت اسپانیا را تصرف کند.
از آن زمان بود که اصطلاح «ستون پنجم» وارد ادبیات سیاسی شد و امروز نه تنها در سیاست که در زندگی عامه مردم هم گاهی به کار میرود و اطلاق آن به کسانی است که در خفا و پنهانی اعمالی انجام میدهند که به ضرر خودی تمام میشود، در ظاهر در لباس دوست هستند و در باطن از دشمن، دشمنترند.
منبع: yjc.ir
روزی سواری از کنار دهی میگذشت که مردی با شتاب از ده بیرون آمد و خود را به او رساند و لگام اسبش را گرفت و از او خواهش کرد که چخماق و سنگش را برای روشن کردن چپقش به او بدهد سوار درحالی که با تعجب سراپای مرد را نگاه میکرد از او پرسید: «به چه علت از اهل ده که احتمالاً همهشان آتش دارند سنگ و چخماق یا آتش نگرفتهای و به رهگذر ناشناسی پناه آوردهای؟»
مرد با قیافه حق بجانبی جواب داد: «والله چون اهل این ده همه بدند و من هم بدها را دوست ندارم با همهشان قهرم آتش ترا بیمنتتر دانستهام».
سوار به تندی لگام از دستش کشید و درحالی که اسبش را میتاخت به مرد گفت:
«تو خوب نیستی که دهی را خوب نمیدانی، آتش من حیف است به دست تو برسد».
منبع:iketab.com
داستان ضرب المثل همه ی راه ها به رم ختم می شوند
عبارت بالا را باید از مثل های سائره در قاره اروپا دانست که در رابطه با افراد قادر و توانا در کلیه شئون و مسایل مهم به کار می رود و در این گونه موارد مختلف امتحان حل مشکلات داده باشد اصطلاحاً گفته می شود: به خود زحمت ندهید و مغز و فکرتان را خسته نکنید همه راهها به رم ختم می شوند. یعنی: فلانی را ببینید تا مشکلات شما را فیصله دهد.
بنابر یک ضرب المثل قدیمی همه راه ها به رم ختم می شوند. راه تاریخ و راه بشر نیز به رم می-انجامد. در آن زمان کشور به جایی اطلاق می شد که یک رود و چند کوه آن را احاطه کرده باشد. اعتلای رم از آن زمان آغاز شد که دیگر کوه و دریا و رود شاخص مرزهای یک کشور نبودند و حتی رشته کوه های آلپ در ایتالیا تا شمال ادامه داشت در برابر گسترش روزافزون رم، مرز به حساب نمی آمد.
نخست مرزهایش را تا آن حد توسعه داد که همه ایتالیا را در بر گرفت. آن گاه از رشته کوه های آلپ در گذشت و به بیشه های انبوه کشور گالیا و جنوب سیسیل رسید. از شمال تا راین، از غرب تا اسپانیا و از شرق تا بوزانتیوم. وقتی جاده ای به رودخانه ای بر می خورد، بر آن رود پلی سنگی می زدند و جاده را ادامه می دادند. پیشروی وقتی قطع می شد که به دریا بر می خوردند.
منبع:32mz.blogfa.com
مردی در جنگل هیزم میشکست تا بار کند و به آبادی ببرد بفروشد. مرد دیگری هم در کنار او روی سنگ نشسته بود. آن هیزمشکن هر بار که تبر را به ضرب پایین میآورد و به کندهها میخورد مرد دومی که روی سنگ به راحتی نشسته بود با صدای بلند میگفت: «هیه» و هر دفعه کلمه «هیه» را با صدای عجیب تکرار میکرد، مثل اینکه خود او با تمام زورش تبر را به کنده درخت میکوبد.
بعد از چند ساعت که هیزمشکن بدنش خیس عرق شده بود مقداری هیزم جمع کرد و به طرف آبادی راه افتاد. آن مرد هم از روی سنگ بلند شد و به دنبال او به راه افتاد تا به آبادی رسیدند. هیزمشکن هیزم را در آبادی فروخت و پول آن را گرفت.
مرد دومی جلو آمد و گفت: «رفیق! راستی من به تو خیلی خوب کمک میکردم و کار من از کار تو سختتر بود اما هرچه باشد رفیق هستیم نمیخواهم سهم من زیادتر از سهم تو باشد بیا پول هیزم را عادلانه تقسیم کنیم. نصفش مال من، نصفش مال تو» هیزمشکن با تعجب پرسید: «ای رفیق عزیز! تو کی با من کار کردی تا نصف پول هیزم را به تو بدهم».
مرد دومی گفت: «ای رفیق بیانصاف! مگر نمیشنیدی که صدای «هیه» من در جنگل پیچیده بود. من از تو بیشتر زور میزدم و خیلی خسته شدم حالا تو میخواهی مرا شریک نکنی و پول هیزم را تنها بخوری؟» گفتوگوی این دو نفر طولانی شد و قرار شد پیش قاضی محل بروند و هرچه قاضی حکم داد عمل کنند.
حضور قاضی محل رفتند و ماجرا را به او گفتند. قاضی به هیزمشکن دستور داد تا همه پول را به او بدهد تا او پول را عادلانه تقسیم کند. هیزمشکن پولها را که همهاش نقره بود به قاضی تحویل داد. قاضی رو به مرد دومی کرد و گفت: «من این پول را یکییکی میشمارم و از یک دستم به دست دیگرم میریزم تا صدای جیرینگ جیرینگ آن بلند بشود خوب گوش بده» مرد دومی گفت: «چشم» قاضی یکییکی پولها را از یک دستش به دست دیگرش میریخت و صدای پول بلند میشد. هنگامی که شمردن آنها تمام شد قاضی همه پول را به هیزمشکن داد و گفت: «حالا بروید پی کار خودتان»
مرد دومی گفت: «عجب عادلانه تقسیم کردی، چرا همه پول را به او دادی؟» قاضی گفت: «تو وقتی که به هیزمشکن کمک میکردی فقط میگفتی «هیه» حالا هم که پول را شمردم تو به اندازه همان «هیه»ها «جیرینگ» شنیدی. مگر نمیدانستی که مزد «هیه» «جیرینگ» است؟ پول مال هیزمشکن، جیرینگ مال تو!»
منبع:iketab.com
نیوشا ضیغمی متولد ۱۸ تیر ۱۳۵۹ است
نیوشا ضیغمی
زمینه فعالیت : سینما
تولد : ۱۸ تیر ۱۳۵۹ ۹ تهران
والدین : محسن ضیغمی/فهیمه رستم پور
ملیت : ایران
پیشه : بازیگر - تهیه کننده
سالهای فعالیت : ۱۳۸۳ - تاکنون
مدرک تحصیلی : لیسانس روانشناسی کودک از دانشگاه شهید بهشتی
نیوشا ضیغمی (متولد ۱۸ تیر ۱۳۵۹ در تهران) بازیگر زن ایرانی است، او اصالتا اهل کرمانشاه است.
نیوشا ضیغمی دانشآموخته رشته روانشناسی کودک در دانشگاه شهید بهشتی است. روشا ضیغمی (بازیگر) خواهر کوچکتر نیوشا ست.
زندگی نیوشا ضیغمی
نیوشا ضیغمی در ۱۸ تیر ماه ۱۳۵۹ در تهران به دنیا آمد. او اصالتا اهل استان کرمانشاه است, نیوشا ضیغمی بعد از اتمام دبیرستان، لیسانس خود را در رشته روانشناسی کودک از دانشگاه شهیدبهشتی تهران گرفت .
نیوشا ضیغمی با شرکت در کلاس های آزاد بازیگری کانون سینماگران جوان بازیگری را فراگرفت و توسط این موسسه به مسعود جعفریجوزانی معرفی شد. بلافاصله بعداز فارغ التحصیلی از این کلاس ها در مجموعهٔ تاریخی در چشم باد که در شهر تاریخی ماسوله فیلم برداری شده بود نقش یک دختر روستایی شمالی را ایفا کرد .
نیوشا ضیغمی سپس در اولین تجربه سینمایی خود در فیلم تردست به کارگردانی محمدعلی سجادی ایفای نقش کرد و همین فیلم سبب همکاری دوباره ضیغمی و محمد علی سجادی در فیلم شوریده گشت و برای بازی در این فیلم نامزد دریافت سیمرغ بلورین از بیست و چهارمین جشنواره فیلم فجر شد و با بازیگرانی چون هدیه تهرانی رقابت کرد. البته اکران فیلم شوریده با چند سال تاخیر باعث شد که از این فیلم استقبال زیادی نشود. وی سپس در فیلم های مواجهه، گناه من، بازی کرد که این دو فیلم هم با چند سال تاخیر و به صورت محدود اکران شدند.
تصاویر نیوشا ضیغمی
سال ۸۵ سال نسبتا خوبی برای ضیغمی که تا آن زمان هیچ کدام از فیلم هایش اکران نشده بودند، بود. با اکران فیلمهای پارک وی و اخراجی ها بالاخره طلسم اکران نشدن فیلم های وی شکست . نیوشا ضیغمی در همین سال حس پنهان را بازی کرد که در بیست ششمین جشنواره فیلم فجر نامزد دریافت سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل زن شد. ضیغمی بعد از اکران اخراجی ها و در سال های ۸۶ و ۸۷ با فیلم های قرنطینه، تلافی و توفیق اجباری جای خود را در سینما تثبیت کرد.
بعد از اکران این فیلم ها ضیغمی حدود یک سالی در هیچ فیلمی بازی نکرد در عوض دفتر سینمایی را گشود تا در این دفتر از فیلم های خوب سینمایی حمایت شود . ضیغمی سپس در فیلم هایی مثل؛ اخراجی ها ۲، زمهریر، دموکراسی تو روز روشن، پرستوهای عاشق، پرتقال خونی، دختر شاه پریون، سرخابی، چارسو،آدم باش و ... ایفای نقش کرد. در خرداد 1394 نیوشا ضیغمی با انتشار متن و عکسی خبر از فوت مادر بزرگش داد.
عکس های نیوشا ضیغمی
فیلم شناسی نیوشا ضیغمی
نام فیلم | کارگردان | سال ساخت | توضیحات |
---|---|---|---|
حیرانی | علی عظیم زاده | ۱۳۹۳ | - |
آدم باش | مجید جوانمرد | ۱۳۹۳ | - |
ایران برگر | مسعود جعفری جوزانی | ۱۳۹۳ | - |
دریا و ماهی پرنده | مهرداد غفارزاده | ۱۳۹۳ | - |
آینه شمعدون | بهرام بهرامیان | ۱۳۹۱ | - |
فیتیله و ماه پیشونی | آرش معیریان | ۱۳۹۰ | فیلم کودک |
گشت ارشاد | سعید سهیلی | ۱۳۹۰ | |
چارسو | فرهاد نجفی | ۱۳۸۹ | |
دختر شاه پریون | کامران قدکچیان | ۱۳۸۹ | - |
یکی برای همه | محمد آهنگرانی | ۱۳۸۹ | - |
پرتقال خونی | سیروس الوند | ۱۳۸۹ | اولین تجربه سرمایه گذاری نیوشا ضیغمی |
پرستوهای عاشق | فریال بهزاد | ۱۳۸۹ | - |
زمهریر | علی روئینتن | ۱۳۸۹ | - |
دموکراسی تو روز روشن | علی عطشانی | ۱۳۸۹ | - |
اخراجیها ۲ | مسعود دهنمکی | ۱۳۸۷ | - |
تلافی | سعید اسدی | ۱۳۸۶ | - |
توفیق اجباری | محمدحسین لطیفی | ۱۳۸۶ | - |
قرنطینه | منوچهر هادی | ۱۳۸۶ | - |
اخراجیها | مسعود دهنمکی | ۱۳۸۵ | |
پارک وی | فریدون جیرانی | ۱۳۸۵ | - |
حس پنهان | مصطفی رزاقکریمی | ۱۳۸۵ | - |
گناه من | مهرشاد کارخانی | ۱۳۸۵ | - |
تردست | محمدعلی سجادی | ۱۳۸۳ | - |
شوریده | محمدعلی سجادی | ۱۳۸۳ | - |
مواجهه | سعید ابراهیمیفر | ۱۳۸۶ | - |
تصاویر نیوشا ضیغمی
تصاویر نیوشا ضیغمی بازیگر جوان ایرانی
جدیدترین عکس های نیوشا ضیغمی
نیوشا ضیغمی بازیگر ایرانی
عکس های اینستاگرامی نیوشا ضیغمی
جدیدترین تصاویر نیوشا ضیغمی
نیوشا ضیغمی
عکس های جدید از نیوشا ضیغمی
تصاویر اینستاگرامی نیوشا ضیغمی
منبع:wikipedia.org